کد مطلب:235327 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:162

کرامت 47
صاحب كتاب كرامات رضویه در ص 123، جلد اول می نویسد:

میرزا ابوالقاسم خان پسر علیخان تهرانی سالها در یكی از حجره های فوقانی سرای محمدیه مشهد مقدس اقامت داشت و به قرائت و عبادت به سر می برد و مدتها با من «مؤلف» انس و الفت داشت؛ عاقبت در همان حجره در چهارم محرم سال 1365 ه ق از دنیا رفت و در صحن تو دفن شد.

روزی به من گفت: كرامتی از حضرت رضا علیه السلام به یاد دارم كه آن شفای میرزا آقاسی، توپچی اداره ی ژاندارمری است بدین شرح:

كه او با پنج نفر از توپچیان مأمور می شود كه یك گاری فشنگ و باروت به رشت ببرند؛ وی و همراهانش پس از خروج از مشهد، ناگهان آتش یسگار یكی از همراهان به صندوق باروت رسیده. فورا آتش می گیرد؛ بلافاصله سه نفر از آنان هلاك و دیگران زخمی می شوند.

خود میرزا آقاسی گفت: من یك مرتبه ملتفت شدم، دیدم قوه ی باروت مرا حركت داده، ده دوازده زرع به خط مستقیم بالا برد و فرود آورد و گوشها و رگهای پاهای من تا پاشنه ی پا تمامی سوخت؛ بلافاصله مرا به مریضخانه لشكر بردند و حدود یك ماه مشغول معالجه من شدند و سپس از آنجا به بیمارستان امام رضا علیه السلام بردند و شش ماه هم در آنجا تحت معالجه قرار دادند، تا اینكه جراحت و چرك آمدن برطرف شد؛ اما قدرت حركت نداشتم زیرا رگها بكلی سوخته بود.

شبی در حال گریه و زاری و دل شكستگی به حضرت رضا علیه السلام توجه كرده، عرض كردم: یابن رسول الله من سیدی از خانواده ی شما هستم؛ آخر شما نباید به داد من بیچاره برسید؟



[ صفحه 246]



پس از گریه و زاری بسیار خوابم برد؛ در عالم رؤیا كه سید بزرگواری نزد من آمده، فرمود: میرزا آقا! حالت چطور است؟ همینكه این اظهار مرحمت را نمود فورا دستش را گرفته عرض كردم: شما كیستید كه احوال مرا می پرسید؟

آیا از اهل سبزوارید یا از خویشان من؟

فرمود: می خواهی چه كنی؟ من هر كه هستم؟ آمده ام احوالت را بپرسم؛ عرض كردم: می خواهم شما را بشناسم؛ چرا تاكنون هیچ كس احوال مرا نپرسیده است؟ فرمود: تو به كه متوسل شده ای؟ گفتم: به حضرت رضا علیه السلام.

فرمود: من همانم.

گفتم: آخر ببینید كه من به چه روز و چه حالی افتاده ام؛ و از هر دو پا شل شده ام و نمی توانم حركت كنم.

فرمود: پایت را بیاور تا ببینم؛ پس دست مبارك خود را از بالای یك پای من تا پاشنه ی پا كشید و بعد از آن پای دیگر را به همین نحو مسح نمود و من در خواب حس كردم كه روح تازه ای به پای من آمد؛ بیدار شدم و فهمیدم كه شست پایم حركت می كند با تعجب با خود گفتم: آیا می شود كه همه پای من حركت كند؟ پاهایم را حركت دادم؛ احساس كردم كه دردش بر طرف شده و بخوبی می توانم آن را حركت دهم؛ و بیقین دانستم كه خوابم از رؤیاهای صادقه است و حضرت رضا علیه السلام به من شفا عنایت فرموده است.